عشق در پی آن نگاه های بلـــــــــند حسرتی ماند و آه های بلــــــــند |
|||
من و تــــــــو
نه اسمـــــــــــش عشق است
نه علاقـــــــــــــه
نه حتـــــــــــی عادت خـــریـــت محــــــــــــض است دلتنگ کســـــــــی باشی که دلش با تو نیســـت !!
خدایا ! من تورا می خواهم در میان همهمه ی تشویش ها بارالها ! یاری ام ده ... که خسته و ناتوان شده ام پشتیبانی ام کن که تنهای تنها شده ام دلواپسی هایم را به تو می سپارم چرا که می دانم تنهاترین دلسپرده ای
دیدگانم بارانی است ، درست مثل روزی که تنهاییم را باور کردم. صدایم لرزان و قلبم تنهاست ، درست مثل روزی که در سکوت فریاد زدم : هربار در سکوت فریاد کشیدم تنهاییم را به سراغ قلب من آمدی و گفتی: تنها خداست! تو که بنده ی آنی تنها نیستی. آنگاه دریافتم تو را دارم، برای تو حرف می زنم و نام تو را برزبان می آورم: فــــــــــــــــــــقـــــــــــــــــــــــــط خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
زندگی یعنی بخند هر چند که غمگینی ببخش هر چند که مسکینی فراموش کن هر چند که دلگیری عشق بورز حتی با دیدنِ بی مهری مایوس نشو حتی در اوج ناامیدی زندگی یعنی همین تضادهایی که بارها به چشم دیدی…. پ.ن. خوندن این یک جمله باعث شد این پست رو بزارم: «خندیدن یک نیایش است ، اگر بتوانی بخندی،آموخته ای که چگونه نیایش کنی» جمعه 13 مهر 1391برچسب:, :: 23:47 :: نويسنده : پریسا
در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش...!
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن
آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد،
مرغ عشق
فخر فروشی مکن ... معشوق تو نیز به لطف قفس است که وفادار مانده ... ! دلمان که میگیرد تاوان لحظاتی است که دل میبندیم
دوستان دروغین مثل سایه هستند در آفتاب پا به پای ما می آیند اما با رسیدن به تاریکی ترک مان می کنند
آموخته ام کــه
چایی ام ،با حضورت
اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست. همین انتظار رسیدن شب برایم كافیست...
به روزها دل مبند، روزها به فصل که میرسند رنگ عوض میکنند،
آنــکــس کـه پــای تـیـرک چــوبـی آب مـیـریـزد
مرهم زخم های كهنه ام .. كنج لبان توست !.. بوسه نمی خواهم !.. سخنی بگو …
گفتم: خدایا ازهمه دلگیرم دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 21:49 :: نويسنده : پریسا
دلتنــگم
من به پایان دلتنگی می اندیشم ؛
قلبم فدای عزیزی که دنیایی از دلتنگی را به امید یه لحظه دیدنش به جان میخرم
با نگاهی هرس کن علف های هرز دلتنگی ام را
اگر دلت گرفت سکوت کن !
اسمش نه عشق است نه علاقه نه حتی عادت !
دلتنگی یعنی : روبروی دریا ایستاده باشی اما خاطره ی یه خیابون خفه ات کنه !
حرارت لازم نیست ، گاهی از سردی نگاهت میتوان آتش گرفت
چه رسم جالبی است !!!
خدایـــــــــــــا . . .
امشب ؛
انسان ، حرفیست
خواهان کــسی باش کــه خواهان تو باشد دوستت دارم
يه عاشق غمگين ... در حسرت شبهاي بي ستاره ام ! آدمای دور و ورم زیادن، نشده با یکی حرف بزنم و دوستم نشه .واسه همه هم تو دوستی سنگ تموم گذاشتم ....اما خب در اصل تنهام.. همیشه فکر میکردم تنهایی نصیب من یکی نمیشه... اما حالا میفهمم که این یه فکر بیهوده ی من بوده آخه من الان تنهاترین تنهای روی زمینم... خب اما تنهایی خیلی بهتر از بازیچه دادن و بازیچه خوردن است.. خیلی بهتر از پشت سر مردم حرف زدن است... خیلی خیلی بهتر از بودن در کنار آدمای نامرد و کسانیه که بویی از محبت نبرده اند، است...... من یاد گرفته ام عروسک نشم که بازی بخورم فرق من و یه عروسک عقلمونه، فکر کردنمونه احساساتمونه و......... اين روزا يادم رفته كه نيستي و ايني كه همراهمه عكسِ تواِ هر چي كه بهش مي گم نه نمي گه ، چقده عكسِ تو بر عكس تواِ چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 14:41 :: نويسنده : پریسا
کاش میدانستی
میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟
گـل یا پــوچ؟ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : پریسا
روزی دو قورباغه در مسیر خودشون به ته چاه عمیقی که در زیر شاخه و برگ ها پنهان بود سقوط کردند. دوستانشون دور چاه حلقه زده بودند و هر کدوم نظری می دادند.
یکی می گفت: از ته چاه به این عمیقی هرگز بیرون نمی آیید! دومی می گفت: خیلی بعیده که بتونید بدون اینکه دوباره بیفتید به دیواره ی به این بلندی چنگ بزنید و بیرون بیایید.
با این وجود هر کدوم از دو قورباغه خودشون رو به دیواره های چاه می زدند و سعی می کردند خودشون رو نجات بدند.
قورباغه ی اول بعد از چند بار تلاش برای بالا کشیدن خودش و دوباره سقوط کردن، به این نتیجه رسید که دوستانش راست می گن، شکست رو پذیرفت و آرام بی جان و ناامید به ته چاه افتاد.
اما قورباغه ی دوم، علی رغم همه ی این حرف ها به تلاش خودش ادامه داد و خودش رو به دیواره های چاه زد ،افتاد و باز بلند شد.اونقدر تلاش کرد تا بالاخره موفق شد به لبه ی چاه برسه و خودش رو نجات بده.
دوستانش با شگفتی از او پرسیدند: چه کاری باعث شد موفق بشه که قورباغه ی دیگه اون رو انجام نداده بود؟ اما او صدای اونها رو نمی شنید.
قورباغه ی دوم ناشنوا بود. آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |