عشق در پی آن نگاه های بلـــــــــند حسرتی ماند و آه های بلــــــــند |
|||
کودکی گرسنه و بيمار گوشه ي قهوه خانه اي مي خفت راديو باز بود و گوينده از مضرات پرخوري مي گفت .
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم... من می گریستم به اینکه حتی او هم محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت اقا سفره خالی می خرید...؟ نظرات شما عزیزان:
kheily por mani va ghshang bod ham ax ham matlabi ke neveshte bodi
![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |